loading...
گــــوريـــــچ دشتياري
گلاب بازدید : 119 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)
قصیدهءِ هما بهر که آیے تهءَ عشقی پربند کتّارگ بنتایشاں ماں عربی زبانءَ نسیب ءُ ماں فارسی زبانءَ تشبیب گوشنت. بازےءِ حیال اِنت کههمے نسیب یا تشبیبءَ وهدے که جتائیں رنگءُ دروشمے زرت گڑا غزل ای نام کپت. بلے اےحبر په اے حاطرءَ هم منّگ نه بیت که عشقی پربند ءُ غزلءِ نیامءَ مزنیں پیر ءُتپاوتے هست آ اے وڑءَ که غزلءَ هما چیز که چه ایدگه صنفاں جتا کنت آ آئیے ءِ سیاهگ (نه انت بلکیں شعری هیئت ءُ دروشم () اِنت غزلءِ اولی شرط وَ ایش انتکه آئیے هر شعر (دوبند) جتائیں معنا و بزانتے بداریت و
گلاب بازدید : 121 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

رودخانه کاجو   در قدیم بهنام گاجان      مشهور  بوده و در اشعار کلاسیک بلوچی نام   این رودخانه با نام آمده است  و بر اساس روایاتمحلی      در گذشته   نام این رودخانه به گاجان     مشهور و نام   قدیمی قصر قند نیز گنجآبه (گنجابه)  موسوم بوده است نام گاجان    به مرورزمان  به گاجه و کاجه   و کاجو تغییر یافته است .

مرکز و دارالحکومه مکران  شهرقصرقند بوده و  مکران   با همراهی  کیچ  جمعا" بهکیچ و مکران   موسوم بوده است   اگر چه مکران  اغلب بهکل    منطقه  کیچ و مکران اطلاق می شده است  . حوزهقصرقند  در تاریخ و ادبیات قوم بلوچ جایگاه   برجسته ای دارد و بر اساس روایاتی خواستگاه اصلی    قوم بلوچ   همینمنطقه بوده است   و بسیاری از اقوام و قبایل   بلوچ  که  تا نواحی دور دست شرق مهاجرت کرده اند نام  خود را ازاین منطقه گرفته اند  نظیر   قبیله لاشاری   که درمنظومه های بلوچ جایگاه و اهمیت   برجسته ای دارد داستانهای  جنگهای این قبیله با قبیله رند دستمایه   داستانهای  و اشعار کلاسیک بلوچی   است لاشار   نام   منطقه ای در شمالو   شرق   قصرقند می باشد لاشار  همزمان به این دو ناحیهاطلاق   می گردد  . لاشار ناهی   مابین  قصرقند در جنوب  و  بمپور در شمال   قرار  گرفته است وازحیث  تقسیمات کشوری     در   دوره پهلوی جزءبخش قصرقند  بود    و  ناحیه ای دیگر در شرق  قصرقند    که   از شرق به سرباز و راسک و   ازجنوب به باهو کلات و دشتیاری و از شمال به   آهوران و کوههای سیا هتگان   که مامن   اقوام کیشکوری    می باشد محدود است    مرتع  لاشار    محل چرا اقوام کوچرو   و  عشایر  بلوچ بوده    هموارهمورد توجه جوامع  شبانی   قرارداشته   بخشی  از این  دشت وسیع  به گوهرام  کلات  یعنی    قلعه   گوهرام  مشهور است   و    بازاری  نیز به همین نام در  دشت لاشار  تاکنون   وجود  دارد    بر اساسروایات محلی    این   محل جایگاه  سکونت گوهرام لاشاری   سردار  قبیله لاشاری بوده است  سکنه  این دشت    محلهای بسیاری را  حتی تاکنون نشا ن می دهند و  معتقدند  که محل   زد و خورد  قبایلرند و لاشاری بوده است    در شمال این  ناحیه   کوهستان کیشکور  واقع شده   که مابین قصرقند و سرباز   قرار گرفته است    قبیلهای  با نام گیشکوری  با جمعیت انبوه در ایالات سند و پنجاب  علی الخصوص در دره غازی خان      و حتی   تاگجرات    سکونت دارند   که   اززمان   جنگهای   رند و لاشار به شرق  مهاجرت نمودهاند   و نام خود را از  این  کوهستان  اخذ کردهاند    قبیله  بگتی که در شرق بلوچستان و در کوهستانی به همیننام   در جنوب  سیبی   سکونت دارند   نیز نام  قبیله ای خود را از روستایی بسیار قدیمی در قصرقند به نامبگ   اخذ نموده  اند   و  به سبب    خواستگاه  شان  در بگ   بهبگتی   مشهور گردیده اند   این  قبیله   نیزاز  قبایل سلحشور   و     پرجمعیت  بلوچبه محسوب می گردد  و   نواب اکبر خان   بگتی قهرمان ملیقوم بلوچ   نیز از همین قبیله   بوده است .   هم اکنون  نیز  قصر قند محل   سکونت  قبیله  بلیده ای   می باشد  که در تاریخ بلوچستان دارایجایگاه و اهمیت برجسته ای  بوده اند  . روستای بگ    ازقدیمی ترین رو ستاهای  منطقه است و قلعه آن نیز   در نوع خود ازبزرگترین قلعه های  بلوچستان   محسوب  می شود و از حیث معماریمشابه قلاع   نیگشهر   قصر قند   و تمپ  میباشد و بعد از قلعه  تمپ در مکران پاکستان  که   همیشه محلنشیمن  شاه   مکران بوده است  قلعه بگ  بزرگترین   قلعه مکران است اکنون بگ  به دلیل دوری  از جاده دسترسی  به شدت جمعیت خود را از دست داده است  و سکنه ان به  روستاهای اطراف  کوچ نموده اند  به طوریکه اکثر  سکنه  قدیمی بگ    به روستاهای کناره    جادهآسفالت   نیکشهر به قصرقند    سکونت اختیار کرده اند .

این بخش در گذشته مرکزمکران   محسوب میشده   است امان الله جهانبانی  آوردهاست «خود قصرقند پایتخت  همه مکران است قلعه محکمی  دارد و روی تپهبلندی واقع است  و محل نشیمن ضابط  است»

 

گلاب بازدید : 166 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

در اولین روزمهر ماه سال 1357 در شهر چابهار به دنیا آمدم از دوران کودکی دنیا را بی رنگ میدیدم حکمت خداوند این بود که در این روز یک معلول به جامعه ی معلولین اضافه شود.من نابینای مطلقی بودم که در یک خانواده گرم و صمیمی و پر جمعیت به دنیا آمدم. درکودکی چیز خاصی حس نکردم اما از سن 7 سالگی کم کم فرق ما بین خودم و دیگران را درککردم. من در اولین روز مهرماه به دنیا آمدم اما بد ترین و شکنجه آورترین روز برایمن مهر ماه بود

چونمصادف بود با بازگشایی مدارس و در آن روز همه همسالانم به مدرسه می رفتند ولی منباید کنج خانه گز می کردم و عقده خود را با ریختن اشک در خلوتگاه تنهائیم خالی میکردم بچه ها از درس و مدرسه حرف می زدند و سهم من در آن میان فقط گوش دادن بود.ساله آرزوی یک دقیقه ایستادن در حیاط مدرسه را داشتم و از آن دختر پر جنب و جوش بهیک دختر گوشه گیر تبدیل شدم. روزها پشت سر هم سپری می شدند و من دختری 18 ساله بیسواد بودم در صورتیکه در خود توان بی سوادی را داشتم بالاخره سرنوشت برگی دیگریزندگیم را ورق زد و پدرم به استان یزد منتقل شد و در آنجا بود که جرقه ای در ذهنمزد و تصمیم گرفتم به تحصیل بپردازم ودر زندگی دو ضرب المثل را ملکه ذهن خود قراردادم. یک ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است و دیگری خواستن توانستن است. یک سالطول کشید که توانستم مدرسه استثنایی سر کلاس اول ابتدایی بنشینم که البته ثبت ناممن هم به نوبه ی خود فلاکت داشت متلا از ثبت نام من اجتناب می کردند چون در فکرخود من را یک عقب افتاده ذهنی تصور می کردند و نمی توانستند نمی توانستند باورکنند که در شهر ما چنین مدارسی نبوده اما من با سماحت و نشان دادن علاقه واستعدادم با لاخره به آرزوی دیرینه ام رسیدم و شروع به تحصیل کردم. هیچ وقت اولینروز کلاس درس را فراموش نمی کنم که با چه شعفی بر روی نیمکت کلاس درس نشستم وحرفهای خانم معلم را سریع تم وغزم فرو کردم. آری توانستم در عرض 7 سال دیپلم بگیرمو ناگفته نماند که در هر مقطعی با مشکلاتی فراوانی روبه رو بودم که اگر بخواهمتشریع کنم خود یک کتاب می شود اما توانستم بر مشکلات فائق شوم و سر صندلی کنکوربنشینم و یکبار دیگر خود را محک بزنم و خدا یک بار دیکر لطفش را شامل حال من کرد ودر رشته ای که دوست داشتم پذیرفته شدم. بله دختری که آرزوی یک دقیقه ایستادن درمحیط مدرسه را داشت توانست در رشته حقوق در دانشگاه یزد ادامه تحصیل بدهد و همچنیندختر بلوچ در استان یزد به عنوان نابینایی موفق شناخته شود و الان خدا را سپاسگزارم که من را به آرزویم که (تحصیل)بود رساند پیام من اینست که نابینایی ناتوانی نیست بلکه معلولیتجسمی است.

چه بسیار فرقو تعبیض را که می بیند در چشم من،

چه بسیار نا ملایمها که حس کرده است قلب من،

من اینها راکه می بینم چرا مردم نمی دانند،

چرا باورندارند که هر آنچه که دیده ام بارها،

ندیدم چشم منآنها هیچ،

اگر دید تعبیضرا چرا خاموش نشستند.

پس چرا بیاعتنا بر ما براین ظلم ها نشستندپس،

مگر فرق استبین ما که می بینییم همه چیز را،

نه تنها تیرگیبلکه همه زیبایی دنیا،

چه بسیار دیدهچشم من،

که در تاریکیمطلق،

دلی شکسته اماکس،

نداشته اعتباربر او،

چه بی پرواگذشته جمع ز سمع صوت جانکاه دلی که در حیاط شکسته بی صدا اما،

ندیده چشم مناینها،

و تا جایی کهاز دستم بر آمد آن نمودم که نبودم گر که من مرحم ولیکن درک کنم او را نه تنها دیدهام اینها،

هزاران بار بهچشم خویش،

به دیده یظاهرا بسته بدیدم که خود ما را ندیدند گر چه داشتیم ما،همانند همه بینا،

حضوری کاملاًمشهود در آن جمعی که می دیدم،

 همهغافل ز درد سینه ی بابا نکردند درک هیچ او را و من بر رفع این مشکل گرفتم فاصله ازجمع که احتی خوب بیاساید در خانه محزون،

که می داند بهبجز چشمم چه دیدم در چش مادر،

در آن چشمی کهمی دیدم و می دانست که می بینم،

مردم راچهراحت می گذرند از ما،

نمی بینند مارا هیچ ،

من حتی خواهرخود را بدیدم آنچنان محزون که او هم در خیال خود مرا می دید و باور داشت ولی چونبود در هان که شاید نمی بینیم به ناچار مرا خواند نابینا در جمع بینایان.

برادر شیرغرنده، چنان غریدو می نالید از دست سرنوشت بد که ای گردون بد گردش چرا وقف مرادمانمی گردی تو یک لحظه چرا چشمان خواهر را به روی زندگی بستی؟

ز حرفش خندهام آمد چو دهر دانست که می بینم، چو او شاهد بر این بود که هزاران نظاره وار مناین دهر را پاییدم، سخنها داشت این چشم و من جمله می دیدم . چرا گلها فقط در چشمزیبایند؟ شما حس کرده اید آیا که گلها وقت بوییدن چه حرفها داشته با شما، همانطورکه رخ گل راشما دیدید که می گوید سخنها با چشم، عشاق هزارانبار دید انگشت تمامعشوه ی گل را که در دستان گرم ما نوازش می شود او مملوس، مگر دریا فقط در چشم زیباهست،

 مگر لطفسرودن را مگر آواز بلبل را به دیدن می توان حس کرد و حتی گل حس دریافت چو می دیداو که در دستم نوازش می شود آرام، ولی او نکته را فهمد که می بینم من او را، بسیزیباتر حتی زان نگاه و گردش چشمی که ظاهر بایدش هروز، به دریا لختی من آرام به چشمبسته ام یک دم نظر انداختم و او هم گرفت این مطلب چشم را سخنها داشت با من چو می دیدمن تک وتنها کنار ساحل زیبا با مشتی شن صدف در دست بخواندم شعر دریا را که دریاآبی و و آرام به دور از هر غم و غصه است من از شنزار ساحل ها ز آن شن و ریگ دریاقسم بر چشم بینایان که دیدم کل دریا را ز سطح تا عمق آب ها را،همه شور و نشاطی کهبه همراه قشنگ امواج می کوبید بر ساحل.

بلی می بینمچشم من، نه تنها آنچه که گفتن، من از هر روزه گرگی بدیدم کل جسمش را که او بی باکوبی پروا، پر از خشم در پی آهو، زند بر دشت و بر صحرا،بلی با دست کشیدن بریه تکهتخته سنگ سخت بدیدم آن عبوسی را که در چشم ستمکاران، موج می زند و مرا باران بوجودآورد. اگر باران نمی دیدم پس چرا هچو بینایان از این ناز بارش باران به شوق می آیداین جسمم، به زیر آبی آسمان من حتی در پی چتری نبودم تا سخن گویم که آیا او نمیبیند مثل دیگر افراد، دو تا چشمان بازم را که دارند ظاهری بسته ولی ولی باران میدیدم و من دیدم که می بیند، و باران هم مرا فهمید و باور داشت، مگر نیست دیدنباران، چنین که حس کنی او را، نه تنها خیس شدن بلکه، بگیری شوری از قطره،بیابی نونشاطی باز، خوب من اینها را من همچون او که با چشم می کند رویت نمودم حس، اگر دیدنملاک برتری باشد، چرا تبعیض، چرا فرق است میان دست ما و او که با چشم بیند ایندنیا، چرا رجحت گرفت بر من، منی که با نوک انگشت بدیدم گل گیتی را نمی خواهم مرابا او که رویت می کند ظاهر قیاسی باشد،اما من توقع دارم از این جمع که دانند نکتهریز را که ما همچو آنهاییم بلی آنها که دیدن را ملاک برتری بدانند افتخاری بیش،بلی آنها که بینش را بباشد مدعی دائم ندیدن دیدن ما را و یا سخت است این باور کهما هم مثل آنهاییم شما خود قاضی خود باش، که می بیند در این مجمع منی که با رخی بیچشم بدیدم کل گیتی را، و یا آنان که با چشمان چون خورشید نمی بیند ما را هیچ، مگوییدپس شما دوستان، شما یاران بینایید، توانا نیست هر او را که در آن صورت ندارد چشمیظاهر باز کنید پس باور ای دوستان، تواناییم و بیناییم، توانایی بینایست



گلاب بازدید : 75 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

كلیر نام درختی است بومی منطقه هرمزگانو بلوچستانجنوبی  در جنوب ایران، بیابان تار هند و دیگر نقاط خشک جنوب آسیا.

میوه‌هایرسیده آن پوست و گوشت صورتی مایل به قرمز دارد و میوه‌های نارس آن سبزرنگ با گوشتصورتی‌رنگ است.

میوه‌هاینارس کلیر دارای ۳۵٫۷۳ درصد ماده خشک، ۱۸٫۷۶ درصد پروتئین، ۵٫۹۷ درصد چربی، ۵۷٫۳۶ درصد کربوهیدرات، ۱۲٫۵ درصد فیبر خام، ۴۸میلی‌گرم فسفر و ۵۸۰ میلی‌گرم سدیم هستند که مقدارپروتئین، چربی، کربوهیدرات، فیبر خام و فسفر آنها به ترتیب دارای رتبه‌های دوم،پنجم، دوم، اول و دوم در میان تمام میوه‌ها است.]

کلیراز زیرردهٔ رزمانندها (Rosidae)، راستهٔ کلم (Brassicales)، (راسته طبقه‌بندی‌نشده یوروسیدهای ۲ (Eurosids II))، تیرهٔ کبریان (Capparaceae)، سردهٔ کبرها (Capparis) است


گلاب بازدید : 354 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

 

سواس نام دمپاییهای مردان در بلوچستان قدیم بوده است .این دمپایی ها ازبرگ نوعی درخت خرما كه در

منطقه سرباز یافت می شود ساخته می شوند .كه فكر میكنم اسم برگهای آن،،ریدگ،، می باشدبلوچها در قدیم از

این دمپاییها استفاده می كردند كه در همه جا به پایشان بود این دم پاییها بسیار حكم است و سیخ و تیغ به راحتی

در آن فرو نمی رود .همون طور كه در تصویر می بینید این دمپایی ها بسیارساده می باشند اما استوار همانند

خود مردمان این دیار كه اكثرشان همین طور ساده و استوار بوده اند .امروز با وجود انواع و اقسام دمپاییهای

دیگر كسی از این دمپاییا سراغی نمی گیرد حتی پیرها .شاید اگر امروز ماكسانی را با این پوششها ببینیم تعجب

بكنیم
گلاب بازدید : 107 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

بی گناهی

بگذاریدعاشق مجنون زمان خود باشم           رامتین كنید فریاد فلك زمان خود باشم

بیچاره ام نرسیده ام به وصال تیغ معشوق    ابلق صبح مرگ عشق سرگشته فلك باشم

اسلم یارم رانهادم براو گلشن چمن   صادق سرشگی غربال مستان خوش آتش باشم

فرهاد زمانم كو شیرین یارم رشته باد   شرح ملال پیراهن چاك شاهد گمراه باشم

بگذاریدپرستش كنم پروردگار نوازشگر را  غنچه چین یوسف زمان یعقوب باشم

سوختگان نگیرم فضیله حرف دگر سازی  مستم دل زنده وانگه عاشق بلوچ باشم

مكّران دیده مراندیدم وفایی ای جاده    مزه محبت در كامم نبوده صدای سوز باشم

مهر مریم برعیسی مژگان اشك گل صبحدم  نشسته گویاهمتای غمی دادشاه زمان باشم

كنم شادمانی نمیرم ازدست دو میلیون     چون زرّكوچه عمّارمدرسه نجمه باشم

ندانم كجایم مگرد دنبالم جویم عمر جاودانی چشم زمین یاد كهیر عشق زخم دل باشم

بگذارید گریه كنم؟كسی نیست یادی شبیخون    از برگ انور بر معشوقه تعریف باشم

 

گلاب بازدید : 216 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

شهر نگور مركز بخش دشتیاری در جنوب استانسیستان و بلوچستان و در 64 كیلومتری شهرستان چابهار در منتهی الیه جنوب شرق كشوربا وسعت 195 هكتار و جمعیتی بالغ بر 4000 نفر واقع گردیده است.

این شهر تقریبا هم سطح دریا بوده و دارایآب و هوای مرطوب میباشد، شهرداری نگور در سال 1347 تاسیس و نزدیك به 39 سال از عمرآن میگذرد. این شهر از شمال به بخش پلان، از جنوببه دریای عمان، از غرب به دهستان كمبل سلیمان از توابع بخش مركزی شهرستان چابهار واز سمت شرق به دهستان سند میرثوبان و كشور پاكستان محدود میگردد.

نـگـورمخفف <نه گور> است و زمانی كهمغولان به این منطقه حملهور شده و به تاراج شهرپرداختند مردم به كوههای اطراف پناه برده و تعدادیاز بزرگان منطقه نیز در همان محل دفن شدهاند و بههمین منظور منطقه را نگور (9گور) نامیدهاند.

یكی از آثار بهجا مانده از آن زمان سنگ بزرگی بوده كه نوشتهای بدین مضمون بر روی آن حك شده است: <كلانتران ما شیخ گمشاد و شیخقلندر موقع تاراج مغولان در اینجا پناه آورده و نماز عید را ادا نمودیم.> اینكتیبه توسط بخشدار وقت كه سرپرستی شهرداری را نیز به عهده داشته و همچنین فردی بهنام دكتر صفویان و مراد محمد شیخزادهكه از معتمدین محلی مـیبـاشـد مـشـاهـده و توسطبازرسان ،ن زمان به احتمال قوی به تهران حمل و در موزهای در تهران نگهداری میشود.

شـهـر مـرزی نـگـور مـركـز بخش محرومدشتیاری با سابقه تاسیس شهرداری در سال 1347 یكی از شهرهای قدیمی استان سیستان وبلوچستان میباشد و بر اساس آثار بهجا مانده ازسـنـگ نبشتههای قبور قـدمـت تاریخی نگور به بـیـشاز 1300 سـال بـر میگردد.

نام شهر نگور بهدلیل فراوانی آب سفرههای زیر زمینی با آبعجین شده است و تقریبا بیش از 90 درصــد آب روسـتــاهـای بخش و بنادر صیادی ازچــاههـای نـگـور تـامـیـن میشود. بهخاطر داشتن این پتانسیل وهمچنین داشتن اراضی مستعد كشاورزی، آبزی پروری و معادن غنی شن و ماسه و از طرفی باقرار گرفتن در همسایگی كشور پاكستان و در مسیر سه بندر صیادی شرق كشور كه بیشترینصید ماهیان صنعتی (تن ماهیان) را به خود اختصاص داده، اهمیت خاصی به این شهربخشیده است.

پس از تاسیس شهرداری در سال 1347 این مكان نهاد حكومت محلی دراداره امور شهر محسوب گردید كه تاكنون 17 شهردار مسئولیت این مكان را بر عهدهداشتهاند كه برحسب وظیفه نسبت به امر آبادانی شهراقدام نمودهاند كه علیرغم تلاشهای این همكاران با توجه به قدمتآن رشد مطلوب اتفاق نیفتاده است .

امروزه از شهرداریها بهعنوان بزرگترین و متنوعترین سازمان خدمات شهری نام میبرند سازمان شهرداری با مفهوم امروزی از زمان تـشـكیل حكومتمشروطه (دوران قاجار) با تصویت قانون بلدیه در سال 1286 هجری شمسی پا به عرصه وجودنهاد اما اولین شهرداری در سال 1296 هجری شمسی در تهران تاسیس گردید.

 

تعداد صفحات : 34

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    مرا محبوب كنيد

    آمار سایت
  • کل مطالب : 338
  • کل نظرات : 13
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 14
  • آی پی امروز : 19
  • آی پی دیروز : 23
  • بازدید امروز : 27
  • باردید دیروز : 25
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 305
  • بازدید ماه : 993
  • بازدید سال : 5,731
  • بازدید کلی : 82,106